حوزه: بسم اللّه الرحمن الرحیم. از این که حضرت عالى, لطف فرمودید, با همه کارها و مشغله هاى بسیار علمى و مردمى و در ایّام تحصیلى, وقتى هم براى ما اصحاب مجلّه حوزه گذاشتید که خدمت تان برسیم و روشنگریهاى حضرت عالى را درباره زوایایى از زندگى علمى, معنوى و سیاسى ـ اجتماعى بنیان گذار حوزه علمیه قم, حضرت آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائرى, جدّ بزرگوارتان, بشنویم, متشکریم و امیدواریم شایستگى و توفیق آن را داشته باشیم که به کمک حضرت عالى, قَبَسى از زندگى سراسر روشنایى و نور آن مرد بزرگ را برگیریم, هم خود در پرتو آن راه از بى راه بازشناسیم و هم زمینه را براى بهره مندى دیگر علاقه مندان فراهم آوریم.
پیش از آن که از زوایاى زندگى آیت الله حائرى و نقش آفرینیهاى آن جناب سخن به میان آوریم, بایسته مى دانیم شرح کوتاهى از دوران تحصیل و دانش اندوزى خود حضرت عالى را بشنویم.
استاد: بسم الله الرحمن الرحیم. این جانب, پس از تحصیلات ابتدایى, که در دوازده سالگى این دوران به پایان رسید, با پیشنهاد مرحوم والد, وارد حوزه علمیه قم شدم و به فراگیرى درسهاى حوزوى پرداختم. سطح را خیلى زود به پایان رساندم. به مدت شش سال. با این که کتابها و متنهاى درسى, بیش از این زمان بود. در بخش ادبیات, مطول خوانده مى شد, هر سه بخش آن: معانى, بیان و بدیع. این در حالى بود که به طور معمول, سطح, ده سال به طول مى انجامید و طلاب, سطح را در ده سال به پایان مى رساندند.
حضرت عالى متولد چه سالى هستید, در چه سالى وارد حوزه علمیه قم شدید و در چه سالى در حوزه درس خارج حضرات آقایان علما شرکت کردید.
استاد: این جانب متولد سال 1321 شمسى هستم(گرچه در شناسنامه ام, که سالها بعد گرفته شده 1320 ثبت شده است) و در سال 1332, دوران ابتدایى را گذراندم. و همان سال وارد حوزه علمیه قم شدم. درسهاى سطح را به مدت شش سال فراگرفتم. سال 1338, در درس خارج شرکت کردم.
از مدرسان و استادانى نام ببرید که از محضرشان استفاده برده اید و دوران سطح و خارج, در حوزه درسى آنان شرکت جسته اید.
استاد: مدرسان بسیارى بودند. در شش سال و نیم سطح, از امثله و صرف گرفته تا خارج, استادان بسیارى دیده ام:
قسمتى از لمعه را در خدمت آقاى ستوده خواندم. انسان بسیار وارسته اى بود. خدا رحمت شان کند و همچنین از آقایان مهدوى کنى و شب زنده دار استفاده کردم. در سطح بالاتر از محضر آقاى مشکینى و آقاى موسوى اردبیلى بهره بردم.
رسائل را در خدمت حضرات آقایان: مکارم و سبحانى خواندم.
کفایه, یک جلد آن را, در خدمت حاج شیخ جواد جبل عاملى خواندم و یک جلد دیگر آن را در خدمت آقاى منتظرى. و در خیارات مکاسب از محضر آقاى شهید بهشتى استفاده کرده ام. در آن هنگام, ده سالى مى شد که ایشان از حوزه فاصله گرفته بود. دانشگاه را به پایان رسانده بود و دبیرستان دین و دانش را داشت و در آن جا تدریس مى کرد.
مرحوم والد ما, خیلى به ایشان علاقه مند بود. و از این که ایشان حوزه را رها کرده, با این که جذابیتى در آن هنگام داشت, به زبان انگلیسى مسلط بود و… ولى ایشان خیلى متأسف بود و گاهى هم مى گفت:
(اگر ایشان [شهید بهشتى] در حوزه مى ماند و ادامه مى داد, از اقران و همگنان خود مقدم بود.)
یک وقتى, درباره مکاسب با مرحوم والد مشورت کردم که به درس کدام یک از آقایان بروم. ایشان گفت:
(اگر آقاى بهشتى را بتوانید وادار کنید که مکاسب را براى شما درس بگوید, از خیلى جهات بهتر است.)
هنگامى که سطح را تمام کردم و به خارج رسیدم, به سال 1338 شمسى, که سال آخر حیات آقاى بروجردى بود, در درس ایشان شرکت کردم. ایشان قضا را تازه شروع کرده بود. 5 ـ6 ماه در این درس حاضر شدم. در کنار درس فقه آقاى بروجردى, درس اصول مرحوم والد شرکت مى کردم و بعدها هم فقه ایشان و درس فقه مرحوم حاج شیخ مرتضى حائرى. درس خارج من, بیش تر, در نزد این دو بزرگوار بود. پس از فوت مرحوم والد, مدت کوتاهى از محضر حاج شیخ هاشم آملى بهره بردم.
گویا کار مورد علاقه حضرت عالى تدریس بوده است. ما بیش تر وقتها جناب عالى را در این حال دیده و مى بینیم. در حال درس و بحث و در بین طلاب. اکنون بفرمایید از چه تاریخى تدریس را شروع کرده اید و آیا پیش آمده است که از این کار احساس خستگى بکنید.
استاد: حالا تقدیر بود, یا اصرار, از همان ابتدا, در هر مرحله اى, مرحله قبل را تدریس مى کردم. تازه شرح لمعه مى خواندم که ادبیات تدریس مى کردم. تدریس کار مورد علاقه من بود و هست. شادابى من در تدریس است. هنوز این چنین است. پس از پیروزى انقلاب اسلامى, خیلى کارها به من پیشنهاد شد, امّا به خاطر علاقه شدیدى که به درس و بحث و کارهاى علمى و حوزوى داشتم, نپذیرفتم. و مکرراً در انتخابات شوراى عالى قضایى, یکى از افرادى که از سوى قضات کاندیدا مى شدند, من بودم.
تدریس و کار حوزوى را بر هر کارى ترجیح مى دادم. گاهى در این زمینه افراط مى کردم. بین سالهاى 60 تا 70, که عضو شوراى مدیریت حوزه علمیه قم بودم, و کار اجراى اش هم به عهده من بود, روزى سه درس و گاه چهار درس مى گفتم.
وقتى تفسیر را به عنوان درس جنبى براى طلاب گذاشتیم, کسى را پیدا نکردیم که تدریس آن را به عهده بگیرد, ناگزیر, من به عهده گرفتم. هر جا کارى به زمین مى ماند, ناچار خودمان به عهده مى گرفتیم.
تاکنون, نُه دوره کفایه گفته ام و شش دوره مکاسب و گاه هم سطح مى گفتم و هم خارج. چندین سال است که دو درس خارج دارم, فقه و اصول. در این مدت, کتاب الصوم و کتاب القضاء را تدریس کرده ام و بخش عمده کتاب الطهارة, تا بخش تیمم, درس گفته ام و اکنون کتاب الحج را تدریس مى کنم.
خارج اصول را هم تاکنون, دو دوره به طور کامل گفته ام و دور سوم, به بحث استصحاب رسیده است.
افزون بر تدریس, حضرت عالى موفق بوده اید که در اداره حوزه و دگرگونى آن و بنیان وضع جدید, نقش بیافرینید و مدتها نیرو و توان خود را روى این کار بگذارید و همچنین امامت مسجد بازار را هم به عهده دارید و کارهاى شهرى و بنیان گذارى صندوق علوى, خانه سازى براى طلاب, ساخت بیمارستان, مسجد, مدرسه و… جزء کارنامه جناب عالى است و اکنون نیز شکر خدا ادامه مى دهید, اگر ممکن است شمه اى از این تلاشها را بیان کنید.
استاد: عرض کردم, تلاش من بر این بوده و هست, از انجام هر کارى که لطمه به ماندن من در حوزه, درس و بحث و تدریس بزند, پرهیز کنم. امّا از پاره اى کارها و مسؤولیتهاى درون حوزوى و درون شهرى و… ناگزیر بوده ام, از جمله:
1. امامت جماعت مسجد بازار: مرحوم والد, امامت مسجد بازار را به عهده داشت. با رحلت ایشان, در حالى که من 26, یا 27 سال داشتم, امامت مسجد ایشان به عهده من قرار گرفت. کارى که من به شدت از آن پرهیز مى کردم و حوصله چنین کارى را نداشتم. روز هفتم مرحوم والد, پس از مجلسى که در مسجد بازار برگزار شد, آقایان: حائرى, صدوقى, خاتمى و آقایان دیگر, دور بنده را گرفتند که بایست نماز بخوانى و بنده هرچه امتناع کردم سودى نبخشید. از آن روز به بعد امامت این مسجد بر عهده من قرار گرفت. اما سعى کردم برخلاف عرف آخوندى, به این کار دل نبندم. سى وپنج سال است که امامت مسجد بازار را بر عهده دارم, مسجدى که خیلى ها ممکن است روى آن حسابهایى بکنند, ولى من هیچ گاه وارد کارهاى معمولى نشدم و از کسانى که به مسجد مى آیند و نماز مى گزارند, شاید ده نفرشان را نشناسم. فقط نماز مى گزارم و برمى گردم. سعى من بر این است که وارد کارهاى حاشیه اى نشوم.
2. تأسیس صندوق ذخیره علوى: این صندوق براى پرداخت قرض الحسنه به نیازمندان و انجام امور عام المنفعه بنیان گذارده شد. و سرچشمه و منشأ بسیارى از کارها و خدمتهاى شهرى شد و از امکانات این مؤسسه, چندین مورد خانه سازى براى عموم نیازمندان و بخصوص طلاب انجام گرفت: انتهاى باجک, صفاشهر, یزدان شهر و بیمارستان ولى عصر (که پس از ساخت روى دوش بنده افتاد و از صندوق جدا شد) مدرسه المهدى, مسجد المهدى, مسجد چهارده معصوم در خیابان صدوق, مسجد المصطفى در یزدان شهر.
3. شرکت در شوراى تدوین قوانین دادگسترى: مدتى در اوائل انقلاب, هر پنجشنبه به تهران مى رفتم و در شوراى تدوین قوانین دادگسترى, شرکت مى کردم.
این کارها, در کنار کار اصلى, که تدریس باشد, بسیار بر من فشار مى آورد. یک آقایى, که معمار بود و با من آشنایى داشت و از نزدیک شاهد کارهاى من بود, همیشه به من مى گفت:
(حاج آقا! این قدر به خودت فشار نیاور. [با همان ذوق عوامانه خود مى گفت:] شتر اگر زنگوله اش تنظیم باشد مى تواند چهل فرسخ راه برود; امّا وقتى رسید و زانو زد, دیگر بلند نمى شود. شما کارى نکن که پس از مدتى زانو بزنى و دیگر فایده نداشته باشد و نتوانى بلند بشوى.)
من خیلى یاد سخن ایشان مى افتم و مى بینم نسبت به سنى که دارم, پیرتر شده ام, به دلیل همان فشار کارى.